جدول جو
جدول جو

معنی بن وشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بن وشتن
یکه خوردن، جست و خیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
مطلبی را با قلم بر روی کاغذ آوردن، نگاشتن، تحریر، کتابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
فرو پیچیدن، در نوردیدن، نوردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ شُ دَ)
بلع کردن و ناجاویده فروبردن. (برهان). بلع کردن که بفارسی اوباریدن گویند. یعنی ناخائیده فروبردن. (آنندراج). ناجاویده فروبردن. و آنرا اوباریدن گویند و بتازی بلع خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلَ)
از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوردیدن. پیچیدن. تا کردن: فراشان به منزل اندرپیش وی (عبداﷲ، در سفر حج) همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. (ترجمه طبری بلعمی).
- آستین برنوشتن، بالا زدن آستین. برزدن آستین، و کنایه از آمادۀ کاری شدن:
نخستین کسی کو بیفگند کین
به خون ریختن برنوشت آستین.
فردوسی.
فروهشت دامن ز خورشید گرد
بلا برنوشت آستین نبرد.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ صَ)
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوشتن:
برنوشته دبیرپیکر او
نام بهرام گور بر سر او.
نظامی.
زین نمط زین نوع ده طومار و دو
برنوشت آن دین عیسی را عدو.
مولوی.
و رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
انبودن. (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1052). رجوع به انبودن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
نقش کردن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نوشتن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنکشتن
تصویر بنکشتن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگشتن
تصویر بنگشتن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشتن
تصویر نوشتن
تحریر، کتابت
فرهنگ واژه فارسی سره
دوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به شدت زدن، تکاندن میوه ی درخت با چوب بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتن، خاموش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در منطقه ی میخ ساز نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خشکیدن، لک دار شدن، لک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیدن، سرکیسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ضربه ی ناگهانی وارد ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایستاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
برشته کردن، نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی
قرار دادن، گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
یکه خوردن، جست و خیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نهال تازه رسته و کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
نتوانستن، قوت و توان نداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن
فرهنگ گویش مازندرانی
یکه خوردن، جست و خیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، شالوده ریختن، به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع شدن آب، نابود شدن و از ریشه و اصل افتادن، مفعول گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه داشتن، صاحب اصل و ریشه بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
منقرض شدن، از بین رفتن، پایین افتادن، به زیر افتادن، زیر
فرهنگ گویش مازندرانی
اشاره به چاه ها و آبگیرهای بسیار ژرف، کنایه از: دختری که
فرهنگ گویش مازندرانی
نوشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
یکه خوردن، جست و خیز
فرهنگ گویش مازندرانی
نوشتن
فرهنگ گویش مازندرانی